این که می بینی زن است
قامتی لرزیده است
باد سخت روزگار
بر تن ناز و نحیفش گشته است...
*
این که می بینی زن است
می خرامد در میان بوته زار
چون یکی آهوی اندر بیشه زار
دیدگانش با دو صد ناز و هزاران اشتیاق
می تراود از زبانش عاشقانه صد کلام
*
این که می بینی زن است
داغ بی مهری مردان بر تنش
جور نا مردی نا مردان به پشت
می رود زین سو به سویی ناشناس
گم کند راهش ز شرم و افترا...
*
این که می بینی زن است
مادری از جنس آیین بلور
کودکانش را ز شیر حقشناسی می کند سیراب
مرد از دامان او دستش به عرش
می رسد ، لیکن
کیست تا دستان فرتوت "مرا"
هم رساند تا به عرش...!