ترا باید میان آسمانها ،
میان ابرها ، در کهکشانها،
بیابم...؟
ترا باید کنار چشمه ساران،
میان دشت و صحراها بیابم...؟
شبانگاهیست سخت تار و سرد و دلگیر،
شیاطین و حضور آتش و کین،
درختان سوخته اندر خیابان،
زمین لرزان به زیر پای انسان،
هوای شهرها آلوده و مرگ
کمین بگرفته بهر جان آدم،
ستون های بلند فقر و مستی،
کمرهای شکسته از پلشتی،
نفسهای بریده از شکنجه،...
کجایی تو کجا باید بیابم؟
شبانگاهان که آدم خفته از غم،
شبانگاهان که دل پژمرده از غم،
شبانگاهان که گرگان در کمینند،
به فکر قطع دستان شریفند،
شبانگاهان که مستان نیمه هوشند،
میان عاشق و معشوق جوشند،
شبانگاهان که هر مرد بزرگی
به پای چوبه اعدام خویش است،
شبانگاهان که مادر خود فروشد،
مگر جرعه غذایی بچه نوشد،
کجا باید کجا باید بیابم؟
کجارفتی پس پرده غنودی؟
خدای عالمی را در سجودی...
بگو باید کدامین سو بگردم...؟
سلام
داشتم وبلاگهارو سرچ میکردم به وبلاگ ژر محتوی تون برخردم
دقایقی با نوشته ای وبلاگت سر کردم
خیلی جالب بود
چرا اینقدر گم و پنهان مینویسی.
قدرت فو ق العاده ای در نوشتن دارید
من امید دارم به من سر بزنید تا از افکارتون استفاده ببرم.
خوشحال میشم بازم بنویسید