-
هبوط یک زن...
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 13:24
...داشتم درسمو می خوندم...همه چیز خیلی خوب و عالی بود...الان که فکرش رو می کنم می بینم واقعا عالی بود ...هر کسی آرزوی زندگی منو داشت...یه زن مگه دیگه چی ممکن بود از خدا بخواد و نداشته باشم...یه شوهر خوب،مهربون،خوشگل و خوش تیپ،پولدار و از یه خونواده اصیل ...یه زندگی خوب و راحت ...خونه ...ماشین...پول ...فقط کافی...
-
یک راز...
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 18:19
...بدنم کرخت و دردناکه...و ...سرم...سرم...درد می کنه...مثل همیشه...اما این بار بدتره...همه جا سفیده...صداهای مبهمی اطرافمه...سعی می کنم تکونی به خودم بدم...انگار یکی مچ دستا و پاهامو سفت گرفته...سعی می کنم یکی رو صدا کنم...چرا صدام در نمی آد....نمی دونم چه اتفاقی افتاده...آه آه این چی بود...دردم اومد...پوستم سوخت...آه...
-
شگرف لغتی نوین!
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 10:51
با سلام.بنیاد فرهنگ سازان نوین فرهنگ پرست واژگانی جدید از خود به در داده چنین: زین پس به جای لغت غریب و نامانوس "تلفن" از دراز واژه بی بدیل پارسی "ز دور آوارسان" استفاده نموده، نیک عباراتی چون ذیل بسازید: _به کجا چنین شتابان خشایار؟ _ به هر آن کجا که شاید زدور آوا رسانی سکه ای بیابم ،کوروش! _چطور...
-
اینجا باغ آذری است!!!
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 15:37
داشتم ظرف می شستم که یهو این حرفا به ذهن ناقصم رسید: فکر می کردم به اینکه چی شد که پام به اینجا رسید و مسکن و ماوایم اینجا شد٬باغ آذری !! اصلا می دونین باغ آذری کجاست؟ بذارین از اول شروع کنم؛ سی و دو سالمه.بیست و سه سال از این سی و دو سال رو تو رفاه خونه پدری زندگی کردم.البته بستگی داره به چی بگی رفاه.اونموقع هر کی...
-
نوین لغتی شگرف!!!!!
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 06:35
با درود بسیار بر پارسی گویان و پارس سرشتان گرانقدر.بنیاد فرهنگ سازان نوین فرهنگ پرست اعلام داشته : زین پس به جای لغت غریب و نامانوس " سشوار" از لغت بی بدیل پارسی "فوتنده بر زلف" استفاده نموده و نیک جملاتی چون ذیل بسازید : " مام عزیزم! پس این فوتنده بر زلف من کجاست؟؟ صد دفه گفتم دس به وسایل من...
-
خوش داستانک!!!
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 06:21
خوشحال و سرمست از دانشگاه زدم بیرون.حق داشتم .بالاخره به آرزوی خودم رسیده بودم رشته مهندسی مکانیک را هفت ترمه به پایان رسونده بودم. مدرک به دست و در درون هورا کشان سر خیابان ایستاده بودم ، منتظر تاکسی و روی پا بند نبودم تا اینکه بالاخره یکی جلو پام ایستاد .به خیال اینکه تاکسیه سوار شدم. _کجا تشریف می برین خانوم قدوسی؟...
-
خون گشته قطره باران...!
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 14:17
حرفی برای گفتن باقی نمانده ای دل در زمهریر زندان٬ زنجیر گشته انسان! ناقوس مرگ برکش در نیمه های امشب سیمای عدل و احسان ٬در خون گشته غلتان! فریاد واحسینا پیچیده در دو عالم مستان به صف نشستند ٬ گردن برهنه یاران! دیریست خون چکیده از فرق پیر دلها یا رب شفا بفرما٬ خون گشت قطره باران! *** تصویر مرغ مستم بر آتش دل تو گه یک...
-
شب تاریک
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 01:09
هزاران حرف یاوه می تراود از درون ذهن ویرانم ٬ سخت پوچ و ویلانم٬ شفای درد می جستم ز دست نا کسان ٬ لیکن همه دردم ز نا کس مردمان هرزه بوده است و ندانستم...ندانستم... ندانستم که دل گر گشته پر خون ٬ سخت بی تاب است٬ از من نیست٬از تو و او یا فلان کس نیست... از من هاست...از هوار سوزش له گشتن یک دل به زیر پای نا مرد است...از...
-
...او می آید
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 12:27
زبانم قاصر از گفتن که یارم آه می آید که یارم مست از باده به داغستان می آید همه هوش و حواسم گشت سر مست اناالحقش شفای جان بیمارم به دردستان می آید سکوتی سرد و موحش گشت در دالان مرگستان بهوش! آندم که عیسی دم به قبرستان می آید هله ! یاران که باد صبح داده مژده وصلت بنوشان نوش کن صبری که او با صبر می آید
-
یه احوالپرسی
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 11:31
سلام به روی ماه همتون. متاسفم که چند وقت پیدام نبود. بازم ممکنه تا چند وقت پیدام نشه. با آرزوی خوشبختی ، بهروزی ، افکار نیک، سلامتی، شادمانی ... برای همه جوونای قبراق مملکتمون... توپ توپ باشید... خداحافظ تا اطلاع ثانوی شفق
-
ایلیا و خواهرانش(قسمت اول)
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 21:41
"الهی قربونت برم ایلیا جان، پاشدی مادر؟" ایلیا پتو را به کناری زد و ساعت مچی اش را از بالای سرش برداشت و نگاهی کرد.هفت صبح بود. سر حال و قبراق برخاست. دوباره صدای مادرش از داخل هال بلند شد: نرگس ...شلوار ایلیا رو اتو کردی؟ جوراباش رو یادت نره...مینا...مینا...ذلیل مرده پس این کیف ایلیا کجاس...نگفتم تمیزش کن...
-
تفریحات سالم جنس اول(قسمت چهارم)
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 16:44
اصلا مهم نبود که زنی را علیل و گوشه خانه، کنج دل مادری ، او را به امان خدا رها کرده بود. باز هم شورای خانوادگی برقرار کرده بودند. باز هم کاندید دیگری برای جواد تا تمرینهای بوکس و مشت زنی اش را روی یک کیسه بوکس زنده بیازماید.بازهم بخت برگشته دیگری مورد نظر شورای خانوادگی جواد بود.سه ماه از طلاق آن دو می گذشت.متینه آش و...
-
یک گزارش
جمعه 26 تیرماه سال 1388 22:42
ک.ا نه ساله بوده که صیغه جواد.م می شود.البته نه به خواست خودش، چه در آن زمان او هنوز در پی عروسک بازی بوده .این همانا دستور پدر و یا جد پدری بوده که او باید به خواسته آنها تن در می داده و به کابین کسی در می آمده که حداقل به گفته اقوام نزدیک او ،بیست سال از خودش بزرگتر بوده است.جواد او را عقد نکرده بلکه صیغه نود و نه...
-
ترا باید کدامین سو بیابم؟
جمعه 26 تیرماه سال 1388 17:48
ترا باید میان آسمانها ، میان ابرها ، در کهکشانها، بیابم...؟ ترا باید کنار چشمه ساران، میان دشت و صحراها بیابم...؟ شبانگاهیست سخت تار و سرد و دلگیر، شیاطین و حضور آتش و کین، درختان سوخته اندر خیابان، زمین لرزان به زیر پای انسان، هوای شهرها آلوده و مرگ کمین بگرفته بهر جان آدم، ستون های بلند فقر و مستی، کمرهای شکسته از...
-
تفریحات سالم جنس اول(قسمت سوم)
جمعه 26 تیرماه سال 1388 10:39
"...جواد ...پاشو...مگه نمی ری سر کار...پاشو...ساعت از هشت و نیم هم گذشته..." "...ای ی ی ی...تو خونه خودمونم نمی تونیم سر راحت رو بالش بذاریم...اینجام آسایش نداریم...مصبتو شکر..." "جواد...پاشو دیگه...الان سه هفته اس سر کار نرفتی ...مگه ندیدی حاجی دیروز چی گفت...اگه امروز سر کار نری بیرونت می...
-
تفریحات سالم جنس اول(قسمت دوم)
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 12:34
عروس و داماد با سلام صلوات وارد حجله شدند.از طرف خانواده عروس دوسه نفر و از طرف خانواده داماد هم همین تعداد، پشت در اتاق ،ایستادند.آقایی که از طرف داماد گوش به زنگ ایستاده بود پشت در، پسر عموی جواد بود که نقش برادر داماد، همان که باید فوت و فن داماد شدن و گیر انداختن عروس را در کنج اتاق به داماد به اصطلاح ناشی و...
-
تفریحات سالم جنس اول(قسمت اول)
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 11:11
ساعت از یازده و نیم هم گذشته بود.تقریبا یک ساعتی می شد که غرغر های مادرش شروع شده بود و به نظر می رسید تمامی ندارد . دمر توی رختخواب افتاده بود و یک دست و یک پایش از تخت آویزان بود . دیشب هم تا نیمه های شب در خانه آرش مانده بود و به قول خودشون با دختر های رنگ وارنگی که معلوم نبود از کجا پیدا می کنه ،حال می کردند!!...
-
لیلا(قسمت آخر)
شنبه 20 تیرماه سال 1388 21:58
" گلهای داخل باغچه یه رسیدگی حسابی می خوان...چقدر علف هرز در اومده...آب استخر هم حسابی لجن بسته...باید تمیز شه...مامان چند وقته به اینجا نرسیدیم..." لیلا با یه سبد میوه اومد تو بالکن و میوه ها رو روی میز گذاشت.نگاهی به باغچه و بعد نگاهی به مانی انداخت: نمی دونم ...شاید از وقتیکه تو نامزد کردی...من هم گرفتار...
-
لیلا(قسمت پنجم)
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 17:27
"...هنوز بهوش نیومده ؟" با صدای بهرام انگار از خواب پرید. نمی دانست خواب بوده یا نه .اما هر چه بود، ناشی از خستگی و کرختی شب قبل بود. بالاخره سفارش فتحی ، کاوه ، را تمام کرده بود. کتاب را توسط پست پیشتاز به آدرس انتشارات فرستاده بود. هنوز وضعیت مانی مشخص نشده بود.بهمین دلیل دلش نمی خواست که با او روبرو شود....
-
این که می بینی زن است
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 16:25
این که می بینی زن است قامتی لرزیده است باد سخت روزگار بر تن ناز و نحیفش گشته است... * این که می بینی زن است می خرامد در میان بوته زار چون یکی آهوی اندر بیشه زار دیدگانش با دو صد ناز و هزاران اشتیاق می تراود از زبانش عاشقانه صد کلام * این که می بینی زن است داغ بی مهری مردان بر تنش جور نا مردی نا مردان به پشت می رود زین...
-
علی آمد
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 23:05
علی آمد که دل تنها نماند که جام می ز می خالی نماند جهان از عاشقان پر گشت لیکن علی آمد که بی لیلی نماند میان سیل آشوب و حیل ها علی آمد نبی تنها نماند چو زهرا،سورة الکوثر، یکی بود علی آمد که او بی تا نماند صفات حق ،حمید و فاطر و احسان و محسن، علی آمد که بی اعلی نماند ولادت با سعادت علی (ع) یگانه مولود کعبه را به تمام...
-
لیلا(قسمت چهارم)
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 13:43
"...من که از تو چیزی نخواستم...فقط...فقط ...دلم می خواد بذاری ...فقط کمکم رو قبول کن...شونه های نحیف تو طاقت اینهمه مشکل رو ندارن...بذار کمکت کنم...تنها ...ببین ،تنها دلخوشیم تو زندگیم همین کمک کردن به تو،مانی،...همین بودن با شما هاس...چه جوری بگم که سوء تعبیر نشه...بذار...بذار..." لیلا برخاست...تپش های قلبش...
-
لیلا(قسمت سوم)
شنبه 13 تیرماه سال 1388 11:37
"...من جز کنیز چیز دیگه ای نبودم...خیلی کوچیک بودم...خیلی هم خوب یادم می آد،ننه ام هی سال به سال می زایید...بچه رو می بست گرده من و خودش می رفت پای تنور کنار دست زنای رعیت،نون پختن.خونه مون یه قلعه بود،در اندشت،توی ده...زمستونا هوا خیلی سرد می شد،کرسی می ذاشتیم...یکی از همین بچه های ننه ام زیر کرسی غلت خورد و...
-
من همانم ای برادر خواهر گمگشته ات
شنبه 13 تیرماه سال 1388 10:50
یک شبی آمد سراغم مرد نامرد زمان نثر خشک خامشی خواباند در پای لبان قفل سر سختی بزد بردرب این کاخ دلم رفته بر باد فراموشی رویای دلم من همانم ای برادر خواهر گمگشته ات چون اسیر دست نامردی شدم هم گرفتار همه پستی شدم من نبودم جز یکی دردانه ای در میان باغ مادر تک گل ریحانه ای من همانم ای برادر ، خواهر گمگشته ات دور قهر و...
-
لیلا(قسمت دوم)
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 22:27
عاشقانه گفته بودم با دلم...زین پس از یادت نمی کاهم ...شعر شبهای بلند عاشقی را می سرایم...ساز کوک مهربانی می نوازم...هرگز از یادت نمی کاهم... با صدای زنگ در از خواب پرید. آیفون را برداشت.مانی بود. در را باز کرد. به دستشویی رفت .زیر چشمهایش حلقه تاری افتاده بود.لبخند محزونی زد.صورت مانی در قاب آینه نمایان...
-
لیلا(قسمت اول)
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 11:31
سرد و سخت و ساکت و مست و صبور یار می رفت و دلم تنگ و غمور یار می رفت و گلستان هرزه گشت شعر اشک دخترک پژمرده گشت... "مادر...خسته ای ...بگیر بخواب".لیلا سرش را از روی کتاب بلند کرد و مانی را بالای سرش دید.عینکش را از سر چشمش برداشت و خمیازه کشان گفت:خواب رفته بودم...خوب شد بیدارم کردی... مانی دستش را روی شانه...