شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

لیلا(قسمت اول)

سرد و سخت و ساکت و مست و صبور

یار می رفت و دلم تنگ و غمور

یار می رفت و گلستان هرزه گشت

شعر اشک دخترک پژمرده گشت...

"مادر...خسته ای ...بگیر بخواب".لیلا سرش را از روی کتاب بلند کرد و مانی را بالای سرش دید.عینکش را از سر چشمش برداشت و خمیازه کشان گفت:خواب رفته بودم...خوب شد بیدارم کردی... مانی دستش را روی شانه های رنجور و لاغر مادرش نهاد و گفت: بگیر بخواب...بعدا تمومش می کنی... لیلا بر خاست و به سمت دستشویی رفت.صورتش را با آب خنک شست و خشک کرد.دوباره برگشت سر میزش: نه ...باید تمومش کنم...مانی سرش را تکان داد و گفت: هیچکس حریف تو نمیشه...لجباز تر از اونی هستی که کسی بتونه حریفت بشه...باورت میشه،من که پسرت هستم بیشتر دلم برای آقای فتحی می سوزه تا تو که مادرمی...فتحی نمی دونه که معامله رو باخته...چون با بد کسی داره معامله می کنه...لیلا تغیر کنان برگشت و به او نگاه کرد: برو پسر ...برو...بذار به کارم برسم...این باید تا فردا آماده بشه...مانی در حالیکه اتاق کار مادرش را ترک می کرد گفت: راستی فردا با نیروانا قرار دارم...یادت که نرفته...باید ...لیلا دوباره عینک را از چشمش برداشت: شما ها مارو پیر می کنین نه این کارا...خستگی رو توی تن آدم ماندگار می کنین... هیچ می دونین دارین چکار می کنین...مانی خجلت زده سرش را به زیر انداخت و لبش را گزید. لیلا در حالیکه عینک را بر روی چشمش می گذاشت و مشغول کار می شد گفت: برید باهم قدم بزنین...حرف بزنین ...عجله نکنین...خواهش مادرت رو گوش بده...

***

مانی و نیروانا یکسال بیشتر بود که با هم نامزد کرده بودند. اصلابا هم هیچ تناسبی نداشتند.نیروانا اهل قر و فر بود و همیشه دوست داشت تیپ بزند.عاشق مدلهای جدید لباس بود و اهل حجاب و این حرفها هم نبود.مانی کاملا بر عکس او بود. سر به زیر و محجوب.اهل نماز و روزه وبه قول معروف خدا پیغمبر سرش می شد.از نظر لیلا تا حدی تند رو بود.این دوتا همدیگر را در کلانتری دیده بودند. دوست مانی از بچه های بسیجی بود که زده بودند به یک پارتی.نیروانا را هم درآن پارتی دستگیر کرده بودند.آنشب به طور تصادفی مانی به کلانتری رفته بود تا یک سری کارهای مربوط به روادیدش را انجام دهد. با بهرام (دوستش) روبرو می شود و همانجا نیروانا را در بین پسر ها و دختر ها می بیند. نیروانا زیبا بود .خلاصه آنشب مانی ضمانت نیروانا را می کند و ... .

"مامان میگه عجله نکنیم...یه کم دست نگه داریم..." .نیروانا در حالیکه با سوهان ناخنش ور می رفت با بی اعتنایی گفت: نمی تونم...بیا زودتر تمومش کنیم...تو که مشکلی نداری...واسه چی می خوای خودت رو پابند ازدواج کنی... مانی برخاست و کمی قدم زد...: خسته ام کردی...مگه چی برات کم گذاشته بودم ...من که همه چی برات جور کردم...خونه ...ماشین...پول تو جیبی فراوون...قرار عروسی رو هم که همونجا که خواستی گذاشتیم...دیگه چی ...نیروانا...یه کم صبور باش...عجله نکن... نیروانا سوهان را داخل کیفش گذاشت .آینه را از داخل کیف برداشت و مشغول کشیدن رژ لب روی لبهای گوشتالودش شد.چند بار لبهایش را روی هم فشرد و بعد گفت: نمی خوام...پشیمون شدم...حوصله کهنه شوری و زق زق بچه رو ندارم....مانی صبورانه تمام حرکات او را تحمل کرده بود

ادامه دارد...

. آب دهانش را قورت داد و سعی کرد صبر پیشه کند : من کی گفتم بچه می خوام...یا کی قراره تو تو خونه من دست به سیاه و سفید بزنی...من ...من....برات بهترین زندگی رو.... نیروانا بی حوصله برخاست و گفت: خسته ام کردی...فردا می آم ...می ریم تمومش کنیم...بعد هم بی هیچ توجهی به دل شکسته و غرور لگد مال شده مانی رفت.مانی روی نیمکت پارک وارفت.صدای تق تق کفشهای پاشنه ده سانتی نیروانا هنوز به گوش می رسید. چشمهایش را بسته بود و اشک از گوشه های چشمهایش بی اختیار سرازیر گشته بود.گرمی دستی را احساس کرد و به خود آمد.بهرام بود: پسر تو کی می خوای به خودت بیای...این چه دین و مذهبیه که تو داری...عاشق یه دختر پتیاره شدی ...هیچ می دونی اون الان کجا می ره...با کیاس...مانی سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: برام مهم نیست...اولش که دل بهش باختم همین جوری دیدمش...می شناختمش...بهرام باتغیر گفت :اونوقت می خواستی یه همچی موجود لجنی مادر بچه ات بشه...یه گل زیبا و ولی پرورش یافته لجنزار...
نظرات 4 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ق.ظ http://arezoye-marg.blogsky.com

منم شعر میگم
خوشحال میشم بیای
راستی این اولین پستت عالیه خبر داری؟

آرش چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام دوست خویم
وبلاگ قشنگی داری.اگه با تبادل لینک موافقی مارا به اسم بهترین سایت ایرانی لینک کنید و سپس به ما اطلاع بدهید.

www.zavyeh.com
منم از بلاگ اسکای شروع کردم:
www.arash-soft.blogsky.com
آرش مدیریت سایت زاویه

idenshz چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.learnshz.blogfa.com

با سلام خدمت شما دوست
عزیز و گرامی وبلاگ
خوبی داری ازش استفاده
کردم اگه موافق باشی با
هم تبادل لینک کنیم اگه
موافقی به وبلاگ من سر
بزن و منو با خبر کن
ممنونم از شما دوست
عزیز

آموزش از راه دور فرهنگ نوین یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.farhangenovin.ir

آموزش از راه دور فرهنگ نوین
--------------------
فرصتی دیگر برای کسب مدارج علمی
با معافیت تحصیلی برای پسران تا سن 24 سالگی
راهنمایی-دبیرستان-کاردانش-پیش دانشگاهی
-------------------------
بازماندگان از تحصیل و سایر علاقه مندان می توانند برای کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت ما مراجعه فرمایند.
www.farhangenovin.ir
-----------------------
هیچ وقت دیر نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد